امام ابوحنیفه و عقلانیت معاصر

از صاحب‌ این قلم انتظار می‌‌رفت درباره عرفان، زهد و پارسایی، ورع و تقوا و خشوع و تواضع «امام اهلِ جهان و مقتدای خلقان،‌ شرف فقها و عزّ علما، ابوحنیفه نعمان بن ثابت الخزّاز، رضی‌الله‌عنه»(هجویری، کشف‌المحجوب: 142)‌، سخن بگویم؛ چراکه او تنها شهسوار بی‌رقیب عرصه فقه و فقاهت بود، بلکه به گواهی بزرگان اهل معرفت در اصول طریقت نیز شأنی بلند داشت؛ امّا نظر به اهمیت جایگاه فقاهت و تأثیری که او در تمدن اسلامی داشت، روا دیدم که درباره امام ابوحنیفه و جهان معاصر سخن بگویم. در این‌ باره، پرسش بنیادی این است که چه رابطه‌ای می‌توان بین نظرگاه‌های فقهی امام ابوحنیفه و واقعیت این عصر یافت. فقیهان امروزه در مقام تطبیق شریعت با چالش‌های بسیاری روبه‌رو هستند که بدون درک واقعیت‌های زمانه و تحوّلات پرشتاب عصر حاضر و پیدایی دانش‌های نوینی که پرسش‌های بسیار اساسی طرح کرده‌اند، نمی‌توان پاسخ‌هایی متین را چشم داشت و به این پاسخ‌ها نخواهیم رسید مگر آن‌که ضمن درک این واقعیت‌ها، از گذشته و سنّت اسلامی نیز آگاهی کامل و فراگیر به‌دست آوریم. متأسفانه بخش عظیمی از استعدادهای مشرق زمین یا غرقه در گذشته‌اند و یا این‌که خود را به امواج پرتلاطم تحوّلات عصر حاضر سپرده و گذشته را کاملاً فراموش کرده‌اند. و از نگاه و نظر صاحب این قلم، که نگرشی سنّت‌گرایانه دارد، جامعه اسلامی نمی‌تواند به تأثیر از برخی جنبه‌های عقلانیت جدید، گذشته خود را فراموش کند و حق هم ندارد چنین بخواهد. فراموش نباید کرد که هیچ تمدنی را بر شالود‌ه‌ای نااستوار بنا نساخته‌اند و هر بنای بی‌پایه، به اندک لرزشی دستخوش نابودی شده است. بی‌تعارف بگویم، فقه اسلامی با در نظر گرفتن کلیت آن،‌ اگر متناسب با زمانه پویا شود و بر اصول و قواعد استوار بنا گردد، این ظرفیت را در خود دارد که با جهان امروز، با تمام فرازوفرودهایش، آگاهانه روبه‌رو شود، به‌شرط آن‌که در بند پیش‌اندیشی‌های پنداری گرفتار نیاید، نقش تاریخی خود را بشناسد و اصول و قواعد فقه متناسب با زمانه تدوین گردد. باید بپذیریم که فقه در گستره فراخش نمی‌تواند بر اصول و قواعد لرزان بازایستد؛ بلکه سیر پیدایی اصول را می‌باید به‌دقّت بازشناخت و متناسب با زمانه به تدوین آن پرداخت، ضمن آن‌که رواست که فقه نیز در دورن خویش تحوّلات عظیمی بپذیرد و به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین این تحوّلات می‌باید در قواعد و اصول فقه پدید آید. با درنگ در این جُستار می‌توان دانست که ابوحنیفه و فقه او در چه فضایی نقش تاریخی خود را آفریده و تا به امروز همچنان استوار مانده است، و این ظرفیت را نیز در خود دارد که تا قرن‌ها، در عمق و گستره وسیعی،‌ پاسخگوی نیازهای پیروان خود و امّت اسلامی و منشأ عظیمی در اصول و فقه باشد. پیدایی متون بسیار ارجمندی از زمان صاحبین، محمّد بن حسن شیبابی و قاضی ابو‌یوسف، تا سده‌های بعد همچنان وامدار اندیشه ژرف، نگرش باز و فهم عمیق آن بزرگوار بوده است، امّا باید به این حقیقت نیز اعتراف کنیم که نشستن بر سفره هر چه پررونق‌ گذشتگان بدون درک مسئولیت خویش و روزگاری که در آن زندگی می‌کنیم، هم ستم به گذشتگان و هم ستم به نسل امروز است؛ حجم‌های بسیار را در ظروف محدود ریختن، هم از فربگی تحوّلات پیشین می‌کاهد و هم خود ظرفیتی نمی‌یابد. باید بپذیریم که قرن‌هاست فقه و اصول در جهان اسلام در محاقی ژرف فرو رفته است و امروزه تنها از گنجینه‌های گذشته هزینه می‌شود. اگر مبانی پیدایی اصول فقه بازخوانی نشود و قواعد و اصولی متناسب با ضرورت‌های اجتناب‌ناپذیر این عصر وضع نگردد، نمی‌توان به اجتهاداتی دست یافت که با نیازهای واقعی زندگی در قرن بیست‌و‌یکم هم‌خوانی داشته باشد. تحولات زمانه را هیچ کس نمی‌تواند کنترل کند؛ به‌عنوان نمونه در زمینه فقه کیفری، امروزه دانش‌های نوینی از قبیل جرم‌شناسی، جامعه‌شناسی کیفری، کیفرشناسی و دیگر علوم مرتبط جایگاه ویژه‌ای را یافته‌اند و فقیه بدون درک این واقعیات مسلّم هرگز توانا نخواهد بود اجتهادات خود را بر پایه درستی استوار دارد. از دیگر سو تحوّلات همواره در پرتو پرداختن و طرح نظریه‌های نوین و تصحیح فرضیه‌های پیشین صورت می‌گیرد و می‌طلبد که اندیشمندان جهان اسلام به تبیین مبانی معرفتی خویش در این زمینه بپردازند و بدانند که بدون شناخت و تبیین مبانی نظری نمی‌توان در عمل تحوّلات عمیقی پدید آورد. این حقیقت زمانی بهتر دانسته می‌شود که به‌درستی درک شود که پیشوایان فقه پس از گذشت یک سده از ظهور تمدن اسلامی چه ژرف در حقایق روزگار خویش اندیشیده‌اند و تا چه افق‌های بلندی به آینده نظر داشته‌اند. پیشوایان بزرگی مانند امام ابو‌حنیفه رحمه‌الله‌ را هم باید به‌دقّت فهمید و هم باید پیامی را که نظرگاه‌های آنان در تاریخ تشریع اسلامی پدید آورده است به‌دقّت دریافت؛ زیرا با درک چنین پیامی است که فقیهان امروز، از یک سو درمی‌یابند که عمق تأثیرات اندیشه‌های فقهی آنان تا چه اندازه‌ بوده و از دیگر سو واقف خواهند شد که خود امروزه چه نقش حسّاس تاریخی‌ای را برعهده دارند و بر آن اساس نباید در بند تقلید محض گرفتار آیند و از اجتهادات جدید بیم داشته باشند؛ زیرا هیچ تمدنی بدون تحوّل صورت نپذیرفته است. همانا پیشرفت عظیمی که در قرن دوّم و سوّم هجری در فقه پدید آمد در بستر تحولات عمیقی شکل گرفت؛ به‌عنوان نمونه درحالی‌که نگرش‌ متن‌گرا داشت فرمانروایی خود را بر همه عرصه‌های دانش اسلامی می‌گستراند مبانی فقهی دانشی‌مرد بزرگی مانند ابوحنیفه توانست مسیر نوینی را فراروی تمدن اسلامی بگشاید. مهم این نیست که ابوحنیفه در کنار کتاب و سنّت به رأی، اجتهاد، قیاس، استحسان قائل بود، بلکه مهم جسارت آن فقیه بزرگ در طرح این مسائل بود. باید در نظر داشت که آن بزرگوار هم خود تابعی بود و به محضر چهار تن از فاضل‌ترین صحابیان، یعنی أنس بن مالک، عبدالله به أبی‌أوفی، سهل بن سعد ساعدی و ابوالطفیل عامر بن واثله رضی‌الله‌عنهم،‌ رسیده بود. از اهل‌بیت نبّوت، حضور امام زید بن علی، محمّد بن علی، امام محمّد باقر و امام جعفر صادق ـ ‌رضی‌الله‌عنهم ـ را دریافت، و از تابعان از دانشمندانی مانند حماد بن أبی‌سلیمان، عطاء بن أبی‌رباح، ابواسحاق سبیعی و دیگران دانش آموخت. محقّقان، از صحابه و تابعان کسان دیگری را نیز ذکر کرده‌اند که ایشان هم از دانش آنان بهره‌مند شده و هم از آنان حدیث روایت کرده است. امام ابوحنیفه با درک عمیقی که از آیات و احادیث داشت، حقیقت و ماهیت دانش فقه را به‌درستی شناخت و دانست که نظر به تحوّل‌پذیر بودن این دانش، هرگز نمی‌باید در مرز دانسته‌های گذشتگان بازایستاد و ازاین‌رو توانست در نوع زندگی دینی مردم روزگار خویش و نیز پس از آن بسیار مؤثر افتد؛ به‌ویژه باید در نظر داشت که عصر شکوفایی فقهی در دو قرن دوّم و سوّم شدیداً متاثر از مفاهیمی است که ایشان وارد عرصه فقه کردند. مهم نیست که برخی از پیشوایان مخالف یا موافق ایشان باشند، مهم آن است که در کلّیت امر در مسیر و منهج و روش ایشان قرار گرفتند، و خاستگاه این تحوّل عظیم فرهنگی نه شبه‌جزیره‌عربی و بین‌النهرین، بلکه ماوراءالنهر بود. (خطیب‌بغدادی، تاریخ بغداد: 323/13) بیشترین فضیلت ابوحنیفه در فهم نیازهای زمانه و تدوین مبانی دانش فقه نبود، بلکه در نگاهی بود که به تحوّلات آینده داشت و او به‌راستی بسیار پیشروتر از زمانه خویش می‌اندیشید. بنابر آنچه گفته شد، مهم‌ترین محورهای اندیشه فقهی ایشان که در زمانه ما به کار می‌آید از نظر می‌گذرد: 1ـ در تاریخ تشریع. تقریباً همه محقّقان اتّفاق‌نظر دارند که نوع نگرش امام ابو‌حنیفه به دانش فقه هم از حیث شکلی و هم از حیث محتوایی با آنچه پیش از آن رواج داشت، بسیار متفاوت بود و فقیهان پس از او نیز روشش را در هر دو زمینه پیش‌گفته تلقّی به قبول کردند و تأثیرات زیادی از او پذیرفتند. از حیث شکلی آن بزرگوار را تدوین‌کننده مباحث فقهی تحت عناوین مشخص دانسته‌اند. با اندک درنگی در فقه تابعین به آسانی می‌توان دریافت که ابوحنیفه چگونه توانست مباحث فقهی را در طهارات، نماز و عبادات، ولاء، معاملات و مواریث سامان دهد. 2ـ نوآوری ابوحنیفه تنها به تدوین دانش فقه منحصر نبود، بلکه ماهیت طرح مباحث فقهی را نیز واقعاً دگرگون ساخت؛ زیرا از یک سو فقه را از دایره روایت محض بیرون آورد، پس از آن با به رسمیت شناختن اجتهاد هم عمق بیشتری به این مباحث بخشید و هم دامنه فراخی را فرارویش بازگشود، چنان‌که در تاریخ بغداد از زبان خود امام، مبانی فقهی‌اش چنین بیان شده است: «در درجه اوّل به کتاب خدا فتوا می‌دهم و اگر حکمی را در کتاب خدا نیابم به سنّت رسول خدا، صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم، اعتماد می‌کنم و اگر حکمی در کتاب و سنّت بیان نشده باشد، به سخنان صحابیان نظر می‌کنم و قول هر صحابی‌ای را که خواسته باشم می‌پذیرم و قول هر که را بخواهم ترک می‌کنم، امّا سخنان دیگران را بر قول آنان (صحابه) ترجیح نمی‌دهم، و اگر سخنانی از تابعان از قبیل ابراهیم، شعبی، ابن‌سیرین، حسن، عطا و ... نقل شده باشد، باید دانست که آنان به اجتهاد خود عمل کردند، من نیز مانند آنان به اجتهاد می‌پردازم و به اجتهاد خود عمل می‌کنم.»(همان: 368) نکته مهم در این روایت نفس اجتهاد نیست، زیرا اجتهاد در آن زمان امری اجتناب‌ناپذیر بود و صحابیان و تابعان نیز در مواقع ضروری اجتهاد می‌کردند؛‌ امّا فضل ابوحنیفه در آن است که اجتهاد را به رسمیت شناخت و در کنار قرآن و سنّت و اقوال صحابیان و تابعان اجتهاد را به‌عنوان یکی از اصول استنباط یاد کرد و به آن عنوان بخشید و بیش از آن‌که خود این امر اهمیت داشته باشد، مبانی معرفتی و نظریه شناخت آن اهمیت دارد. ابوحنیفه به‌دقّت از این حقیقت اطّلاع حاصل کرد که فقه در ذات خود دانشی است که افزون بر دینی بودن، در حجم پر‌دامنه‌ای با دنیای انسان هم مرتبط است و با توجّه به آن‌که دنیای بشر در سایه واقعیات هر عصری شکل می‌پذیرد، می‌باید ظرفیت سیالی را برای پاسخگویی به اقتضائات هر عصری پدید آورد. با درنگ در مجموع فتاوای ایشان می‌توان به این حقیقت پی برد که با توجّه به میزان جنبه‌های دینی و دنیایی احکام شرعی، او توانست عبادات و مقدّمات آن را جدای از معاملات و مناکحات و مواریث ذکر کند و فهم دقیق محتوای این دانش بود که روش تدوین مباحث فقهی را شکل داد و ازاین‌رو است که از امام شافعی نقل کرده‌اند: «النّاس فی الفقه عیال علی ابی‌حنیفه»؛ مردم در فقه وامدار ابوحنیفه هستند.(کاسانی، بدایع الصنایع: 59/1) زیرا ابوحنیفه اندیشه‌ای را وارد فقه کرد که پیش از آن سابقه نداشته است؛ یعنی در این حدّ گسترده و روشمند، کسی به آن نپرداخته بود والا مبنای همه مباحثی که ابوحنیفه پایه اجتهاد خویش قرار داده به‌نحوی در قرآن و روایات منقول از پیامبر اکرم، صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم، آمده است. 3ـ حرمت نهادن به کرامت و آزادی انسان. مراد ابوحنیفه از رأی، اعتماد کردن و ارزش نهادن به کرامت انسان و آزادی‌اش در تصرّفات مربوط به زندگی اوست که پیش از او و بیش از او در قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم، صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم، مورد تأکید قرار گرفته بود، امّا در موج گرایش به متن و جریان متن‌زدگی این نگرش رنگ‌باخته بود و ابوحنیفه در کنار دیگر مبانی، رأی و اجتهاد انسانی را به‌ویژه در هیئت جمعی آن که در اجماع و خردجمعی تحقّّق می‌یابد وارد استنباطات فقهی کرد و کسانی که در این‌باره با ابوحنیفه به مخالفت برمی‌خیزند، به نظر می‌رسد جایگاه اندیشه و خرد و دانش انسانی و ارزش آن را در قرآن و سنّت درک نکرده‌اند. بررسی جایگاه خرد و اندیشه بشری به‌عنوان موهبتی الهی، به مجال گسترده‌تری نیاز دارد، امّا در کوتاه سخن، در قرآن کریم در کنار حصول شناخت با خبر صادق، خود نیز به‌عنوان افزار جدایی‌ناپذیر مورد توجّه است، چنان‌که منکران در قیامت می‌گویند اگر به اخبار صادق اعتماد داشتیم و یا به حکم خرد عمل می‌کردیم به این روزگار دچار نمی‌شدیم: «و قالوا لو کنّا نسمع أو نعقل ما کنّا فی أصحاب السعیر»[ملک: 10]؛ اگر در دنیا دعوت پیامبران را می‌شنیدیم و یا خرد می‌ورزیدیم، اکنون از دوزخیان نبودیم. بنابراین رأی انسانی اگر در والاترین مبحث اعتقادی که شناخت حقیقت است، از افزار راهیابی به‌شمار می‌رود، چگونه می‌توان بشر را از چنین نعمتی در تشخیص مصالح فردی و اجتماعی‌اش محروم ساخت، به‌ویژه آن‌که رأی از نگاه ابوحنیفه بسیار فراگیرتر از قیاس، استحسان و مصادیق دیگر است. 4ـ فارغ از نوع نگرشی که ابوحنیفه به انسان و خرد او دارد و جایگاهی که برای استنباط او قائل است، در پاره‌ای از مباحث مبتلی‌به جهان امروز می‌طلبد که نظرگاه‌های او و مبانی استنباطش با رویکردی نوین مورد بازخوانی قرار گیرد و ازاین‌روی برخی فتاوای پیشروانه او از نظر می‌گذرد. قضاوت زن: فارغ از قائل بودن صلاحیت قضاوت برای زن، درنگ در پشتوانه نظری و مبنای انسان‌شناسانه این حکم اهمیت بسیار دارد. ابوحنیفه رحمه‌الله‌ در یک نگاه کلّی اصل را بر برابری زن و مرد در کسب صلاحیت‌ها گذارده است و این موضوع به‌طور ویژه در حقّ مالکیت و حقّ قضاوت او آشکارتر می‌شود. برای ابوحنیفه این مهم است که محرومیت طیفی از جامعه از برخی صلاحیت‌ها می‌باید با پشتوانه‌ای قوی انجام پذیرد؛ بنابراین با توجّه به صلاحیت‌ ذاتی زن حقّ قضاوت را به‌عنوان یک تکلیف انسانی برای او می‌پذیرد: «در مجموع زن بودن از شروط جواز تقلید نیست؛ زیرا زن اهلیت اصولی برای ادای شهادت را دارد، امّا در باب حدود و قصاص که شهادتش پذیرفته نیست، نمی‌تواند قضاوت کند و اهلیت قضاوت، تابعی از اهلیت شهادت است».(همان: 86) بنابراین ابوحنیفه در اموری که شهادت زن پذیرفته باشد، قضاوتش را نیز می‌پذیرد و به‌عبارت‌دیگر از نظر او قضاوت زن در امور مدنی پذیرفته است. در نتیجه از عبارت «فی الجمله/ اصالتاً» که فقهیان حنفی به آن تصریح کرده‌اند، صلاحیت‌ ذاتی زن برای امر قضاوت فهمیده می‌شود و نپذیرفته بودن قضاوت زن در حدود و قصاص امری عارضی و استثنایی است و با عفت و عاطفه او در تعارض قرار می‌گیرد و این امر نه آن‌که از قدر انسانی زن نمی‌کاهد بلکه با برداشتن چنین تکلیفی از دوش او عفت و عاطفه او را پاس می‌دارد و شخصیت مضاعفی به او می‌بخشد؛ زیرا در نگرش کلّی او نمی‌توان کرامت ذاتی انسان و مقام جانشینی خدا را با برخی روایات ضعیف خدشه‌دار کرده و اراده او را در استیفای مقام خلیفهاللهی محدود ساخت. در نگاه او مبانی کلّی بیان‌شده در قرآن ضامن اراده ذاتی انسان و آزادی واقعی او و حقّ مالکیت مقدّسش است. یکی از محقّقان در این‌باره می‌گوید: «وقتی در برخی احکام فقه حنفی در رابطه با زنان نگاه می‌کنیم، پی می‌بریم که بسیار می‌کوشد درست مانند شخصیت مرد، شخصیت زن را نیز کاملاً پاس بدارد، امّا از لابه‌لای ارزش‌های بنیادی که او را از ابتذال مصون می‌دارد. در فقه اسلامی به‌طور مشخص فقه حنفی، برای زن بالغ و عاقل، ولایت کامل بر نفس قائل شده و برای او همان حقوق مالی را ثابت می‌کند که برای مرد قائل است، و به او اراده‌ای مستقل می‌بخشد تا از طریق آن بتواند تصرّفاتی را که شرع برای او در نظر گرفته اعمال بدارد ... . ابوحنیفه بر این باور است که زن بالغ و عاقل در ازدواج خویش بر خود ولایت کامل دارد و هیچ کس حقّ نخواهد داشت این ولایت او را خدشه‌دار کند، و ولایت ولی او را امری استحسانی و اخلاقی می‌شمارد.»(الشکعه، الائمهالأربعه: 194/1) چنان‌که ملاحظه می‌شود، در فقه امام ابوحنیفه نگرش کلّی او به شخصیت زن در همه عرصه‌ها و شئون فقهی تأثیرگذار است و آرا و فتاوای حنفی ناگزیر متأثر از چنین نگرشی است. مسئله ارتداد: درباره ارتداد نیز فقه حنفی با تسامح بیشتری به قضایا می‌نگرد و طلب توبه از مرد مرتد را نیکو می‌شمارد و به‌طور کلّی قائل به کشتن زن مرتد نیست: « زن اگر از دین برگردد، خونش تباه نمی‌شود و در نظر ما فقیهان حنفیه، نباید او را کشت ... ».(بدایع ‌الصنایع: 532/9) عین این حکم در السیرالصغیر به نقل از امام ابوحنیفه رحمه‌الله‌ نیز آمده است. 5ـ از مجموع روایات منقول از امام ابوحنیفه به‌دست می‌آید به‌رغم حرمت ویژه‌ای که برای رأی و خرد انسانی قائل است، هرگز آن را در استنباط احکام بر سنّت قطعی‌الصدور نبوی ترجیح نمی‌دهد؛ برخی اهل ظاهر اطناب‌های بیهوده‌ای در این‌باره گفته‌اند و این تهمتی است که از روی هوا و تعصّب به آن بزرگوار نسبت داده‌اند، امّا عالمان و پیشوایان اهل ظاهر دستخوش جوآفرینی‌ها و خشک‌اندیشی‌ها نشده‌اند؛ به‌عنوان مثال ابن‌حزم در «الأحکام» به‌صراحت تمام مقرّر می‌دارد: «حنفیان هم‌داستان هستند که حدیث بر رأی مرجّح است». با عنایت به اصولی که ابوحنیفه در قانون‌گذاری دینی پذیرفته و پیش از این عین عبارت او نیز نقل شد،‌ هیچ تردیدی باقی نمی‌ماند که مبانی استنباط او اصولاً با دیگر فقهیان دین هیچ تفاوتی نمی‌کند مگر در روش اجتهاد. ابوحنیفه، رحمه‌الله، نیز مانند دیگر پیشوایان فقه بر این نکته تأکید می‌گذارد که کتاب و سنّت دو منبع اصلی استنباط احکام در فقه اسلامی هستند، امّا او معتقد است که در مقام استنباط احکام نباید در مرز ظاهر الفاظ و عبارات متن مقدّس [کتاب و سنّت] بازایستاد، بلکه می‌باید در معانی عمیق و مفاهیم ژرف آن نیز اندیشه کرد. درعین‌حال افزون بر آن‌که در پذیرش حدیث و اعتبار آن بسیار سخت می‌گیرد، مدلول مفاهیم و معانی ژرف روایات را نیز در استنباط دخیل می‌داند و این عبارت از او زبانزد عام و خاص است که می‌گوید: «ما جاء عن الرسول صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم‌ فعلی الرأس و العین و ما جاء عن الصحابه به اخترنا و ما کان من غیر ذلک فهم رجال و نحن رجال»؛ هر حدیثی که از رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وسلّم‌ به ما برسد، بر سر و چشمان ما جای دارد، و آنچه که از اقوال صحابیان به ما رسیده است آنها را نیز می‌پذیریم، ولی در مورد آنچه که از دیگران به ما برسد [مواجهه ما با آن نظرات این است که] آنان افراد صاحب‌نظری بودند ما نیز صاحب‌نظر هستیم [و حقّ استنباط و اظهار رأی داریم].» از‌این‌رو است که می‌بینیم دانشمند وقّادی مانند ذهبی در حقّ او می‌گوید: «از اندیشه‌ای شگرف برخوردار بود و او را می‌باید از ژرف‌اندیش‌ترین مردان روزگار خویش به‌شمار آورد که بر جزئیات امور، با استادی، چیرگی عظیمی داشت».(ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 403) 6ـ از مجموع آنچه گفته شد می‌توان ویژگی‌های استنباط فقهی ایشان را در موارد زیر برشمرد: 1) ابوحنیفه و پیروان او مسائل فقهی را در ذات خود اموری معقول فرض می‌کردند که در مقام تأمین مصالح بندگان باید قانون‌گذاری شوند؛ 2) در تشخیص درستی احادیث بسیار سخت می‌گرفت؛ 3) دایره رأی و قیاس و استحسان را فراخ می‌انگاشت؛ 4) کلّی‌نگری در مبانی و جزئی‌نگری در مسائل؛ ازاین‌رو است که می‌بینیم در روایات منقول از امام افزون بر وقایع اتفاق‌افتاده و رخدادهای نوظهور بسیاری وقایع فرضی نیز ذکر شده که احتمال وقوع آن در آینده وجود دارد و این ویژگی می‌تواند به گسترش و شمول مکانی و زمانی فقه کمک شایانی بکند. 5) نوگرایی؛ عنصر نوگرایی یکی از مؤلفه‌های مهم فقه عراق به‌طور کلّی و فقه ابوحنیفه به‌طور خاص بود و این ویژگی مهم را باید رمزگشای بسیاری از پیچیدگی‌های تطابق سنّت اسلامی با واقعیات معاصر دانست؛ زیرا رهگذر نظرگاه‌های فقهی ابوحنیفه فضایی را بر اهل اندیشه گشود که می‌توان از آن منظر به بسیاری از چالش‌های امروز جهان اسلام پاسخ گفت. ابوحنیفه با پذیرش رأی، مجال را برای ورود اندیشه‌های تازه فراهم ساخت و در کنار تقدیس سمع، خرد انسانی را در بالاترین مراتب، به‌عنوان موهبتی الهی ستود و در جامعه‌ای که می‌رفت کمند سمع مطلق را همچنان بر گرده خویش داشته باشد، خرد را از بند روایاتی که صحت آنها به ثبوت نرسیده بود، رهانید. بنده عمیقاً معتقدم که با رجوع به مبانی درستی که ایشان پرداخت و ارائه کرد، با رهیافتی نوین می‌توان به قضایای معاصر نگریست و با وضع قواعد جدید به مباحث گسترده‌تری در بستر فقه اسلامی پاسخ گفت. 6) توسعه قضایای فرضی و تقدیری؛ ابوحنیفه و شاگردانش می‌دانستند که گسترده نفوذ احکام فقهی را می‌باید پیشتر از مسائلی برد که در زمان آنان مطرح بود. البته چنین نگرشی پیش از او نیز در مکتب فقهی تأثیرپذیرفته از نظرگاه‌های ابن‌مسعود رضی‌الله‌عنه‌ کاملاً شناخته شده بود، امّا از وقتی جایگاه فقهی ابوحنیفه در تمدن اسلامی شناخته شد، شاهد طرح مسائل بسیار فرعی‌تری در محدوده‌ای گسترده هستیم. در این نظرگاه‌ کاملاً پذیرفته شده بود که با فرض قضایای احتمالی می‌توان دانش فقه را از زمانه خویش پیشتر برد و نه تنها به مباحث نوظهور بلکه می‌باید به مباحث مستبعد پرداخت. از نگاه بنده چنین نگرشی چند اثر بسیار مهم داشت، نخست آن‌که بر عمق و غنای فقه اسلامی افزود و مباحث بیشتری را در قلمرو این دانش قرار داد و از آن گذشته وقتی چنین نظرگاهی به صورت فرهنگ درآید می‌تواند رازگشای بسیاری از مشکلات زمانه ما نیز باشد. 7) چنان‌که بیان شد، ابوحنیفه رأی را می‌ستود امّا آن را تقدیس نمی‌کرد و تقریباً از نخستین کسانی است که منطق انتقادی را وارد عرصه فقه کرد، چنان‌که خود در فتاوای صحابیان با درنگ و گزینش و قرین احتیاط عمل می‌کرد. امّا درباره نظرگاه‌های فقهی تابعان کاملاً انتقادی برخورد می‌کرد و راه را در نقد نظریات خود نیز باز می‌دید، چنان‌که از او روایت کرده‌اند که گفته است: «این رأیی است که به آن رسیده‌ایم و بهترین قولی است که ما توانسته‌ایم به آن دست یابیم. آنگاه اگر کسی دیگر قولی بهتر از این در میان آورد، قطعاً از ما به صواب نزدیک‌تر خواهد بود». از این روایت به روشنی می‌توان به چند نکته مهم دست یافت که به‌ویژه در روزگار ما باید مورد توجّه قرار گیرد: الف) تعصّبی به آرای خود نداشت و ملاک برای او مبنای استدلال بود؛ ب) نقد را به‌صورت اصولی پذیرفته بود؛ ج) جایگاه رأی را به‌عنوان حکمی که بر پایه ظنّ استوار است، به‌دقّت بازمی‌شناساند؛ زیرا عدول از آن به نظرگاه مستدل‌تر را آشکارا می‌پذیرفت؛ د) راه را برای نقد آیندگان بازمی‌گشود، و امروز رواست پیروان مذاهب فقهی مخلصانه خود را در معرض این داوری بزرگ قرار دهند. 8) استحسان به‌عنوان راهکار و نه یک منبع استنباطی؛ تا آن‌جاکه این قلم درباره استحسان در فقه حنفی پژوهش کرده‌ام بر این باور هستم که ابوحنیفه، رحمه‌الله، برای دو هدف مهم قیاس را پذیرفته بود، نخست آن‌که از اعتراضات اهل حدیث تا اندازه‌ای بکاهد و دیگر آن‌که در هر صورت قیاس تمرینی برای خرد انسانی به‌شمار می‌رفت و می‌توانست در رشد رأی مؤثر باشد. امّا قیاس را مطلق نپذیرفت و با وضع استحسان تا آن‌جاکه می‌توانست امکان إعمال قیاس را محدود ساخت؛ چنان‌که جصّاص در شرح استحسان می‌گوید: «استحسان عبارت از ترک قیاس و عمل به حکمی بهتر از آن است».(جصّاص، الفصول فی الأصول: 234/4) سرانجام از نگاه این قلم می‌باید بر این باور بود که با درک درست مبانی استنباط فقهی امام ابوحنیفه از جهاتی که بیان شد، می‌توان حلقه ارتباط امام ابوحنیفه و عقلانیت امروز را بازیافت. «و آخر دعوانا أن الحمد لله رب‌‌العالمین». مسـعـود انـصــاری (محقّق و قرآن‌پژوه برجسته و مترجم قرآن به زبان فارسی) پی‌نوشت‌ها: 1. ابوحنیفه، نعمان بن ثابت؛ جزء عوالی الإمام أبی‌حنیفه؛ تخریج یوسف بن خلیل بن عبدالله الدمشقی و تحقیق خالد العواد؛ دمشق: دارالفرفور، 1422ق. 2. اصفهانی، أبی‌نعیم احمد بن عبدالله؛ مسند الإمام أبی‌حنیفه؛ چاپ اوّل، ریاض: مکتبه الکوثر، 1415ق. 3. الإمامی، صباح قاسم؛‌ من سیره الإمام أبی‌حنیفه؛‌ کوپنهاک (دانمارک): مرکز فرهنگ اسلامی، [بی‌تا]. 4. الجزری، عبدالرحمن؛ الفقه علی المذاهب الأربعه؛ بیروت: شرکه دارالأرقم، 1413ق. 5. جصّاص، احمد بن علی رازی؛ الفصول فی الأصول؛ چاپ دوّم، کویت: وزاره الاوقاف و الشئون الإسلامیه، 1414ق./ 1994م. 6. خطیب‌بغدادی،‌ ابو‌بکر احمد بن علی؛ تاریخ بغداد؛ چاپ‌ اوّل، دارالکتب الاسلامی،‌ 1422ق. 7. ذهبی، شمس‌الدین محمّد بن احمد؛ سیر أعلام النبلاء؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1425ق. 8. سرخسی، محمد بن احمد؛ شرح السیر الکبیر؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1413ق. 9. الشکعه، مصطفی؛ الأئمه الأربعه؛ چاپ چهارم، بیروت: دارالکتاب اللبنانی، 1418ق./ 1998م. 10. الصمیری، ابو‌عبدالله حسین بن علی؛ أخبار‌‌أبی‌حنیفه‌و‌أصحابه؛‌بیروت:‌دارالکتاب‌العربی، [بی‌تا]. 11. کاسانی، علاءالدین ابوبکر بن مسعود؛ بدایع الصنایع فی ترتیب الشرایع؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1424ق. 12. هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان؛ کشف المحجوب؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمود عابدی؛ چاپ چهارم، تهران: انتشارات سروش، 1387.

امام ابوحنیفه (رحمه‌الله)

 وی نخستین کسی بود که  علم اصول فقه را تدوین کرد و بر اساس آن  به استنباط از کتاب‌الله و سنت و اجتهاد در مسائل جدید روی آورد؛ دیری نپایید که مذهب وی از شهرت خاصی برخوردار شد و به عنوان بزرگ‌ترین و پر طرفدارترین مذهب اسلامی قرار گرفت 

 

 

امام ابوحنیفه -رحمه‌الله- و علم حدیثعبدالعزیز نعمانی
    
در ادوار مختلف تاریخ اسلام، شخصیت‌ها و علمای زیادی پا به عرصه وجود نهاده‌اند که هر یک از آنها به منظور احیاء و تجدید دین ، گامهای مؤثری برداشته اند و کارنامه های علمی ارزنده ای را به نام خویش به ثبت رسانیده اند.
از این میان، محدثان و فقها را می توان نام برد که در جهت صیانت و حفاظت سنت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلماز حریم آن، پاسداری نمودند و با طی نمودن سفرهای طولانی و طاقت فرسا و تحمل آلام و رنجها، مجموعه احادیث پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وسلم‌ ، را برای هدایت امت اسلامی به ارمغان آوردند  و با استنباط از قرآن و احادیث رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلمو اجتهاد در مسائل نوین، پویایی دین مبین اسلام را آشکار نمودند تا غبار کهنگی و ارتجاع بر آن ننشیند و در هر عصر و زمان پاسخگوی نیازهای نوین جامعه بشری قرار گیرد .
یکی از این شخصیتهای بارز تاریخی امام ابوحنیفه رحمه‌الله  می‌باشد، وی نخستین کسی بود که  علم اصول فقه را تدوین کرد و بر اساس آن  به استنباط از کتاب‌الله و سنت و اجتهاد در مسائل جدید روی آورد؛ دیری نپایید که مذهب وی از شهرت خاصی برخوردار شد و به عنوان بزرگ‌ترین و پر طرفدارترین مذهب اسلامی قرار گرفت.
با وجود این برخی که با دید تعصب و حسادت به مذهب امام ابوحنیفه رحمه‌الله می‌نگریستند هر از چندگاهی اتهامات پوچ و ناروایی را به آن امام همام وعالی مقام نسبت داده اند که علما و اندیشمندان و نویسندگان اسلامی به دفاع از شخصیت علمی امام ابوحنیفه رحمه‌الله برخاسته‌اند.

نام و نسب
نعمان بن ثابت مشهور به امام ابوحنیفه در سال 80 هـ  دیده به جهان گشود و در سنین کودکی به تحصیل علم پرداخت و در حلقه درس بزرگترین فقیه عراق ، حماد بن أبی سلیمان، شرکت جست و در این دوران ده ها بار به بصره و مدینه سفر نمود و از سال 130 تا 136 هـ در مکه اقامت گزید و با علما و شخصیتهای مختلفی که برای ادای مراسم حج به آنجا می آمدند ، ملاقات نمود . (1)
امام شمس الدین ذهبی متوفی ( 748 هـ ) می گوید:
«امام ابوحنیفه به فراگیری علم حدیث همت گماشت و به این منظور سفر کرد .»(2)
دیری نپایید که امام ابوحنیفه  در علوم و فنون مختلف مهارت حاصل کرد ، به جای استادش، حماد بن أبی سلیمان، بر مسند تدریس نشست و به مدت سی سال در رأس یکی از مهمترین حلقه‌های فقه کوفه به تبیین نظرات و شیوه‌های استنباط خود در فروع فقهی پرداخت  وی که از استعداد فوق العاده و هوش سرشار برخوردار بود، به عنوان بزرگ ترین فقیه عراق شهرت یافت جذابیت حلقه درس او بسیاری از طالبان علم را از اقصی نقاط سرزمین‌های اسلامی به گرد وی آورد، به گونه ای  که محدثانی همچون؛ عبدالله بن مبارک و حفص بن غیاث و فقهایی همانند: ابو یوسف، امام محمد شیبانی، امام زفر و حسن بن زیاد و زاهدان و پارسایانی مثل : فضیل بن عیاض و داود طائی، به خیل شاگردان او پیوستند .
البته ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی در میان این شاگردان منزلتی ممتاز داشتند و در واقع هم در انتقال تعالیم ابوحنیفه و هم در تدوین بسط آموزه‌های وی، نقش اساسی را ایفا نمودند.

کوفه مرکز علم ودانش
در آن زمان شهر کوفه یکی از مراکز بزرگ علمی جهان اسلام به شمار می آمد؛ زیرا این شهر در زمان خلافت خلیفه دوم حضرت عمر بن خطاب رضی الله عنه و به دستور وی تأسیس شد . به خاطر موقعیت جغرافیایی خوب  و آب و هوای مناسب، به سرعت ترقی کرد. در آن هنگام حضرت عمر، حضرت عمار بن یاسر و عبدالله ابن مسعود را به کوفه فرستاد و فرمود: «إننی قد بعثت إلیکم عمارا أمیرا، وابن مسعود معلما و وزیراً و هما من النجبآء من أصحاب محمد، من اهل بدر، فاسمعوا لهما و اقتدوا بهما و قد آثرتکم بعبدالله علی نفسی ‌» (3)
« ای اهل کوفه! من برایتان عمار را به عنوان امیر و ابن مسعود را به عنوان معلم وجانشین خویش فرستاده ام ؛ این دو، از یاران برگزیده محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) و از اهل بدراند ، به فرمان آن دو گوش دهید و از آنان پیروی نمایید . من عبدالله بن مسعود را برایتان به جای خویش ترجیح داده ام . حضرت عبدالله بن مسعود از مقام علمی شامخی برخوردار بود و به همین دلیل حضرت عمر او را به جای خویش به کوفه فرستاد و فرمود : «کنیفٌ مُلی فقهاً آثرت به أهل القادسیه.»(4)«سرای است پر از علم و دانش که من او را برای اهل قادسیه ترجیح می‌دهم» .
حضرت عبدالله بن مسعود تا اواخر خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه به تعلیم و تدریس پرداخت ، تا آنجا که شهر کوفه ، مرکز علما و فقها قرار گرفت ؛ هنگامی که حضرت علی رضی الله عنه به خلافت رسید، رسماً دارالخلافه را به کوفه منتقل ساخت  پس از آنکه در آنجا به عده زیادی از علما و فقها مواجه شد ، فرمود : «رحم الله ابن ام عبد قد ملأ هذه القریه علماً .» (5)
«خداوند بر ابن مسعود ترحم نماید که این قریه را از علم پر کرده است .»
در زمان خلافت حضرت علی رضی الله عنه ، کوفه به یکی از مراکز مهم علمی و تاریخی جهان اسلام تبدیل شد و محدثان و فقها از اطراف و اکناف عالم اسلام به آنجا روی می آوردند .
علامه عجلی می گویند : «بیش از هزار و پانصد تن از یاران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم که در میانشان بیست و چهار نفر از اهل بدر بودند ؛ در شهر کوفه اقامت گزیدند»(6)
و به همین خاطر سفیان بن عینیه می فرمود : «خُذُوا المناسک عن أهل مکة و خذُوا القراءة  عن أهل المدینة و خذوا الحلال و الحرام عن أهل کوفة .»(7)
«مناسک حج را از اهل مکه بیاموزید و قرائت قرآن را از اهل مدینه و مسائل حلال و حرام را از اهل کوفه.»از این رو این مرکز علمی تأثیر بسزایی در رشد و شکوفایی مذهب امام ابوحنیفه داشت .

مقام امام ابوحنیفه در علم حدیث
بدون تردید امت اسلامی اتفاق نظر دارد که امام ابوحنیفه از ائمه مجتهدینی است که با آگاهی کامل از کتاب و سنت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم به استنباط مسائل پرداخته و مذهبش را بر اساس کتاب و سنت بنیان نهاده است ؛ زیرا یکی از شرایط اجتهاد، آن است که مجتهد بر احادیث احکام احاطه کامل داشته باشد؛ در صورتی که احادیث احکام به چندین هزار برآورد می شوند ، چگونه ممکن است که امام ابوحنیفه بدون آگاهی از مجموعه احادیث احکام به استنباط مسائل و اجتهاد ، دست یازد و چگونه مذهب وی به عنوان بزرگ ترین و گسترده ترین مذاهب جهان اسلام مورد قبول محدثان و فقها قرار می گیرد و بیش از سیزده قرن (8) سواد اعظم امت اسلامی از آن اتباع نمایند؟!
امام محمد بن یوسف صالحی شافعی در این باره می گوید: «امام ابوحنیفه از حافظان بزرگ حدیث و أعیان آن فن به شمار می آید و اگر او به حدیث اعتنا نمی کرد، استنباط فقهی بر او فراهم نمی شد و اینکه امام ذهبی نام او را در کتاب «طبقات الحفاظ» نقل کرده، به واقعیت عمل کرده است.
اما روایات حدیث امام ابوحنیفه با وجود حافظه قوی و هوش سرشار بدان جهت محدود است که وی به استنباط مسائل پرداخته است و به همین دلیل ، روایات امام مالک و امام شافعی نیز محدود می باشد؛  چنانکه روایات نقل شده از شخصیتهایی همانند : ابوبکر و عمر که از بزرگان صحابه اند، نسبت به صحابه دیگر بسیار اندک است» . (9)
اقوال و اظهار نظرهای محدثان بزرگ و ائمه جرح و تعدیل در مورد شخصیت امام ابوحنیفه نیز دلالت بر مقام شامخ علمی و تبحر وی در فن حدیث دارد . امام جرح و تعدیل ، یحیی بن معین می فرماید:«کان ابو حنیفة ثقة فی الحدیث» (10) « ابوحنیفه در روایت حدیث قابل اعتماد و موثق است»
ابو غسان می گوید من از اسرائیل بن یونس شنیدم که می فرمود : «کان نعم الرجل نعمان ، ما کان أحفظه لکل حدیث فیه فقه» (11)
« نعمان ( ابوحنیفه ) انسانی بزرگوار است ؛ چرا که وی  احادیث مسائل فقهی را به خوبی حفظ دارد .»
 امام ابو یوسف می فرماید : «کنت ربما ملت الی الحدیث ، و کان هو أبصر بالحدیث منی»
«من گاهی به حدیث رجوع می کردم،  اما ( امام ابوحنیفه ) در احادیث صحیح نسبت به من از آگاهی بیشتری برخوردار بود .»
علامه احمد بن حجر هیتمی مکی در کتاب «الخیرات الحسان فی مناقب ابی حنیفة النعمان»  چنین مرقوم می دارد:
«بر حذر باش از آنکه گمان ببری امام ابوحنیفه به غیر از علم فقه در سایر علوم آگاهی کامل نداشته ؛ منزه است خدای تعالی ، او در علوم شرعی اعم از تفسیر ، حدیث و علوم ادبی بسان دریایی بی کران و امام عالی مقام بود و قول برخی از دشمنان او بر خلاف واقعیت است و از روی حسد بوده است.»(12)
 مؤرخ شهیر اسلامی ، عبدالرحمن بن خلدون متوفی ( 808 هـ ) در این باره می گوید : «و گاهی برخی از متعصبان کجرو ، چنین می گویند که برخی از پیشوایان در حدیث کم بضاعت بوده اند ، از این رو ، روایت ایشان اندک بوده است ؛ در صورتی که چنین عقیده ای درباره پیشوایان بزرگ به هیچ رو مورد ندارد؛ زیرا شریعت حتماً از کتاب ( قرآن) و سنت استنباط می شود و کسی که در حدیث کم بضاعت باشد،  بر او لازم می شود که آن را بجوید و روایت کند و در این باره بکوشد و همواره آماده فرا گرفتن آن باشد تا بتواند دین را از اصول صحیح بدست آورد و احکام را از صاحب دین و کسی که از سوی خدا مبلغ آن است ، فرا گیرد و البته کسانی از پیشوایان ؛ کمتر روایت دارند که به سبب برخورد با نکوهشها در این راه و عللی که مایه قدح در طرق حدیث می شود ، روایات کمتری بر می گزینند . . . و امام ابوحنیفه از این رو کمتر روایت داشت که در شروط روایت و نقل و ضعف روایت حدیث یقینی ، هنگام معارضه آن با فعل نفسی سختگیری می کرد و بدین سبب، روایت او تقلیل یافت نه از این رو که روایت حدیث را فرو گذاشت و زینهار که وی به عمد حدیث را ترک گفته باشد؛ زیرا او از مجتهدان بزرگ در علم حدیث بود و شیوه او در میان عالمان ( حدیث ) مورد اعتماد و تکیه گاه به شمار می رفت و نظر وی در رد و قبول اعتبار داشت ، اما دیگر محدثان که اکثریت را تشکیل می دهند ، شروط حدیث را وسعت دادندودر نتیجه روایات ایشان افزایش یافت، و همه آنان مجتهداند و به حسب اجتهاد خویش، عمل می کنند و اصحاب ابوحنیفه که پس از وی شروط حدیث را وسعت دادند، روایات بسیار داشتند.»(13)
با این وجود برخی از پژوهشگران کتاب «الآثار» را تألیف امام ابوحنیفه می دانند . که امام محمد از شاگردان برجسته امام، آن را روایت کرده است ،  از این رو «الآثار» به امام محمد منسوب است ، کما اینکه امام محمد مؤطای امام مالک را از ایشان روایت کرده و به نام امام محمد شهرت یافته است . این گروه برای اثبات مدعای خویش به قول امام موفق مکی استناد می جویند که در مناقب امام ابوحنیفه مرقوم  می دارد : «انتخب ابوحنیفه الآثار من أربعین ألف حدیث»(14)«ابوحنیفه، کتاب‌الآثار را از میان چهل هزار حدیث برگزیده است».
در هر صورت محدثان و فقهای احناف در اعصار و قرون مختلف به بررسی دلایل و مستندات مذهب امام ابوحنیفه پرداخته اند و در تأیید و ترجیح مذهب وی کتابهای متعددی را تألیف نموده اند . که نام برخی از آنها عبارت است از :
1ـ کتاب الآثار و مؤطای امام محمد شیبانی(متوفی189هـ) از شاگردان برجسته امام ابوحنیفه؛
2ـ کتاب شرح معانی الآثاردرچهار جلد قطور، تألیف امام ابوجعفر طحاوی متوفی(321 هـ )؛
3ـ جامع المسانید ، تألیف امام ابو المؤید محمد بن محمد خوارزمی متوفی ( 665 هـ ) ؛
4ـ اللباب فی الجمع بین السنة و الکتاب،امام ابو محمدعلی بن زکریاالمنجی متوفی(686 هـ )؛
5ـ الجوهر النقی ، علامه علاء الدین بن علی بن عثمان ماردینی متوفی ( 745 هـ ) ؛
6ـ عقود الجواهر المنیفة فی أدلة الامام ابی حنیفة، سید محمد مرتضی زیبدی متوفی ( 1205 هـ )؛
7ـ آثار السنن، محمد بن علی نیموی متوفی ( 1322 هـ ) ؛
8ـ اعلاء السنن ، تألیف مولانا ظفر احمد عثمانی ، متوفی ( 1394 هـ ) کتاب مذکور در 18 جلد تدوین شده است و بزرگ ترین و جامع ترین کتابی است که در این باره نگاشته شده است .  علامه محمد زاهدی کوثری در مورد  این کتاب گرانسنگ می گوید : «من از تدوین و تحقیق آن شگفت زده شدم که چگونه به بررسی و تحقیق یکایک احادیث پرداخته است ، بدون آنکه در تأیید مذهبش تکلف نماید. من واقعاً به این اثر علمی غبطه می خورم .» (15)

اصحاب رأی و اصحاب حدیث
عصر نهضت فقهی و تأسیس مذاهب از ابتدای قرن دوم هجری شروع شد و تا نیمه قرن چهارم ادامه یافت . در این دوره فقه و تشریع از لحاظ اجتهاد و فروع مذهبی به اوج تکامل خود رسید و در نتیجه تحولاتی که در کشورهای مختلف اسلامی به وجود آمد و اقوام و ملتهای با فرهنگ و ادیان مختلفی تحت پوشش آن قرار گرفتند که هر کدام مسائل فراوانی را به دنبال داشت و از فقیه پاسخ می طلبیدند، مشکل اینجا بود که تنها به بخش کوچکی از این مسائل مستحدثه در سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم پاسخ داده شده بود؛ زیرا این سؤالات موضوعات جدیدی بودند و در عصر نبوت، نظراً و عملاً وجود نداشتند ، اما در این دوره  هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی پاسخ می خواستند ، از این رو فقها با مسایل و وقایع زیادی مواجه شدند تا جایی که برای مسئله واحدی،  آرای متعددی ابراز و برای هر اقلیمی،  احکام مخصوص تدوین می شد که دیگران بدان ملزم نبودند .(16)
بر این اساس ، دو نوع تفکر وارد میدان فقه و اجتهاد گردید : یکی تعمق در معانی نصوص و توجه به علل احکام و مراعات مصلحت و مقاصد شارع ، که صاحبان این طرز تفکر به «اصحاب رأی»  شهرت یافتند ؛ و دیگری توقف در حد نصوص کتاب و سنت ، که این گروه به«اصحاب حدیث»  شهرت یافتند .
اما برخی از معاندین و مستشرقین برآنند که : اصحاب حدیث و سنت بر کسانی اطلاق می‌گردد که از نصوص کتاب و سنت پیروی می‌کنند و اصحاب رأی به کسانی اطلاق می‌گردد که رأی  و نظرشان را بر نصوص کتاب و سنت ترجیح می دهند ، اما واقعیت بر خلاف این مدعاست؛ زیرا نه اصحاب حدیث ضرورت رأی و قیاس را انکار می‌ورزند و نه اصحاب رأی اولویت کتاب و سنت را بر رأی و قیاس منکرند.
با توجه به مشکلات عدیده ای که امت اسلامی با آن مواجه گردید . امام ابوحنیفه که از طلایه داران فقه اسلامی و اصحاب رأی به شمار می آمد ، به تدوین علم فقه و پاسخگویی مسایل جدید پرداخت .
علامه عبدالرحمن سیوطی در کتاب «تبییض الصحیفة فی مناقب أبی حنیفة» مرقوم می دارد: «ابوحنیفه نخستین کسی بود که به تدوین علم شریعت پرداخت و آن را به صورت ابواب مرتب نمود؛ چنانچه امام مالک نیز در تدوین مؤطآ از او تبعیت نمود ، تا آن زمان کسی از ابوحنیفه در این امر سبقت نگرفته بود؛ زیرا در عصر صحابه و تابعین ، کتابهای مدونی در علوم شریعت به معنای واقعی تألیف نشده بود . آنان در پاسخگویی مسائل از حافظه خود کمک می گرفتند . از این رو ، هنگامی که امام ابوحنیفه علم را پراکنده دید ، از ضایع شدن آن بیم برد و لذا آن را مرتب نمود.(17)
امام ابوحنیفه دامنه علم فقه را چنان وسعت بخشید که خطیب خوارزمی می گوید : «انه وضع ثلاثة آلاف و ثمانین ألف مسألة ، منها ثمانیة و ثلاثون الفاً فی العبادة و الباقی فی المعاملات »(18) «وی هشتاد و سه هزار مسأله تدوین نمود که سی و هشت هزار از آنها در مورد عبادات بود و بقیه در مورد داد و ستد .»
پذیرش اجتهادات و تئوری پردازیهای امام ابوحنیفه در مورد مسائل،  برای محدثین سختگیر و متشدد که معتقد بودند در پاسخگویی به مسائل نباید از قیاس و رأی استفاده کرد ، امری بسیار دشوار و سنگین بود ؛  چنانکه برخی به مخالفت با ابوحنیفه پرداختند . عبدالله بن مبارک می گوید: «در شام نزد امام اوزاعی رفتم ، پس از ملاقات ، از من پرسید : ای خراسانی ! شخص مبتدعی که در کوفه سکونت دارد و با کنیه ابوحنیفه شهرت دارد کیست ؟ عبدالله بن مبارک می گوید : من چیزی نگفتم و به خانه برگشتم و از میان کتابهای ابوحنیفه مسائل جدید و مهمی را جمع آوری کردم و پس از سه روز به مسجد امام اوزاعی رفتم ، امام اوزاعی از من پرسید : « این چه کتابی است ؟ » من کتاب را به او دادم و در آغاز هر مسأله نوشته بودم : « قال النعمان » امام اوزاعی پاره ای از کتاب را خواند و سپس کتاب را در آستین خود گذاشت و پس از ادای نماز باز کتاب را مورد مطالعه قرار داد و از من پرسید : « ای خراسانی ! نعمان بن ثابت کیست ؟ » من گفتم : «عالمی در عراق است » امام اوزاعی گفت : « عالم نجیب و شریفی است، نزد او برو و از او علم فرا بگیر .»
عبدالله بن مبارک می گوید : «من گفتم : نعمان بن ثابت همان ابوحنیفه است که تو مرا از او بر حذر داشتی !»(19)
نداشتن آگاهی از شخصیت و مذهب امام ابوحنیفه سبب شد تا برخی نسبت به او و مذهبش بدبین شوند و امام را شریعت ساز و نا آگاه از کتاب و سنت بدانند ، در حالی که امام ابوحنیفه در مورد اصول مذهب خویش می فرماید : «آخذ بکتاب الله ، فان لم اجد فبسنة رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم ، فان لم اجد فی کتاب الله و سنة رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم اخذت بقول اصحابه ، آخذ بقول من شئت منهم ، فلما انتهی الأمر إلی التابعین ، فقوم اجتهدوا ، فاجتهد کما اجتهدوا .» (20) «من ابتدا احکام را از قرآن أخذ می‌نمایم، اگر موردی از احکام در قرآن نباشد آنرا در احادیث پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلمجستجو می‌کنم  و اگر مسئله‌ای را در قرآن و احادیث نیابم در آنصورت از اقوال اصحاب پیامبر گزینش می‌کنم و اگر در مسئله‌ای به اقوال تابعین مراجعه کنم آنان را مجتهد می‌دانم و من نیز همانند آنان به اجتهاد می‌پردازم».
دکتر مصطفی سباعی در ذیل گفتار امام می نویسد : موارد فوق اصول مذهب امام ابوحنیفه هستند که در فقه و اجتهاد،آنها را مد نظر قرار داده است . همان گونه که می بییند، اصول مذهب امام ابوحنیفه با اصول مذاهب ائمه دیگر و خصوصا ائمه ثلاثه (امام مالک، امام شافعی و امام احمدبن حنبل) کاملا مطابقت دارد انصاف آن است که نام امام ابوحنیفه باید در تاریخ جاودان می شد و بر مقام ، مرتبه و خدمات ارزنده او برای اسلام اتفاق نظر می شد؛ زیرا او از اساطین فقه به شمار می آید و به جهان اسلام شاگردان ممتازی را تحویل داده است .
اما با کمال تأسف می بینیم که معاصران امام ابوحنیفه در مورد او غوغا به پا نموده اند؛ چنانکه اثرات سوء آن پس از وفات آن امام عالی قدر نیز محسوس می شود . (21)
در هر حال علما و اندیشمندان مذاهب اسلامی اتهامات منسوب به امام ابوحنیفه را پوچ و ناروا دانسته اند و آنها را تکذیب کرده اند .
 شیخ‌الاسلام ابن تیمیه حنبلی می فرماید : «و من ظن بأبی حنیفه أو غیره من أئمه المسلمین ، أنهم یتعمدون مخالفه الحدیث الصحیح لقیاس أو غیره فقد أخطأ علیهم و تکلم إما بظن و أما بهوی فهذا ابوحنیفه یعمل بحدیث التوضی بالنبیذ فی السفر مع مخالفته للقیاس ، و بحدیث القهقهه فی الصلاه مع مخالفته للقیاس ، لا عتقاده صحتهما و ان کان ائمه الحدیث لم یصححو هما .»(22)
«هر کس گمان کند که امام ابوحنیفه یا امام دیگری از ائمه مسلمین به عمد با حدیث صحیح مخالفت کرده است و قیاس را ترجیح داده اند ، بدون تردید آن کس سخت در اشتباه است و چنین سخنی را از روی گمان یا میل نفس خویش گفته است ؛ زیرا  ابوحنیفه به حدیث وضو گرفتن با نبیذ خرما در سفر عمل می کند و این خلاف قیاس است  و به حدیثی که خندیدن در نماز ، مفسد آن است عمل می کند در حالی که این حدیث بر خلاف قیاس است به خاطر آنکه امام ابوحنیفه آن دو حدیث را صحیح می دانسته ، اگر چه ائمه حدیث آن دو حدیث را ضعیف قرار داده اند .»
امام محمد بن ابی بکر مشهور به ابن قیم جوزیه ( متوفی 751 هـ ) شاگرد برجسته امام ابن تیمیه نیز می فرماید : «شاگردان ابوحنیفه اتفاق نظر دارند که در مذهب امام ابوحنیفه عمل به حدیث بر قیاس ترجیح دارد و امام نیز بر همین اصول، مذهب خویش را تدوین نموده است . . .»
اولویت حدیث ضعیف و آثار صحابه بر قیاس و رأی ، مذهب امام ابوحنیفه و مذهب امام احمد بن حنبل است . (23)
و امام ابن حزم ظاهری ( متوفی 456 هـ ) می فرماید :
همه شاگردان و پیروان ابوحنیفه اتفاق نظر دارند که در مذهب امام ابوحنیفه حدیث ضعیف بر قیاس و رأی ترجیح دارد . با این وجود،  برخی مسائل و اقوالی را نقل کرده اند و ادعا نموده اند که امام ابوحنیفه بر برخی موارد ، قیاس را بر حدیث ترجیح داده است . (24)
یکی از ناقلان،  احمد بن علی مشهور به خطیب بغدادی ( متوفی 463 هـ ) است که اقوالی را در جرح امام ابوحنیفه در تاریخ بغداد نقل کرده است که علما در اعصار مختلف به نقد و بررسی آن اقوال پرداخته اند از آن جمله کتابهای ذیل را می توان نام برد :         
1ـ السهم المصیب فی کبدالخطیب،تألیف:ابوالمظفرعیسی بن سیف الدین.(متوفی624 هـ)؛
2ـ الرد و انتصار لابی حنیفة امام فقهاء الامصار تالیف ابوالوجد محمد بن محمد عمادی کردری (متوفی 642هـ)
3ـ الإنتصارلائمة الامصار، علامه شمس الدین یوسف مشهوربه سبط ابن جوزی(متوفی654 هـ)
4ـ الدرر المنیفة فی الرد علی ابن ابی شیبة تالیف محمد ابن ابی الوفاء القرشی (متوفی 696 هـ)
5ـ تأنیب الخطیب علی ما ساقه فی ترجمة أبی حنیفة من الأکاذیب ، تألیف علامه محمد زاهد کوثری ( متوفی 1371 هـ )

ناقد دیگر مذهب امام ابوحنیفه، امام عبدالله بن محمد بن ابی شیبه است که در کتاب مصنف  خویش 125 مسأله را عنوان نموده و ادعا کرده که امام ابوحنیفه به آن احادیث عمل نکرده است .
کسانی نیز همانند: علامه محمد زاهد کوثری در کتابی به نام النکت الطریفة فی التحدث عن ردود ابن أبی شیبة علی أبی حنیفة  و دکتر محمد قاسم عبده الحارثی در کتاب «مکانة ابی حنیفة عند المحدثین»  به رد آراء و دیدگاههای امام عبدالله بن محمد بن ابی شیبه پرداخته اند .

---------------------------------------------------

پی نوشت ها :


1ـ سباعی، مصطفی السنة النبویة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص401ـ 402، بیروت، المکتب الاسلامی، 1402هـ.
2ـ ذهبی ، سیر أعلام النبلاء ، ج  6 ص : 392 ، بیروت ،  مؤسسة الرسالة ، 1414 هـ 1994 م .
3- همان مرجع ،ج 1ص486
4ـ ابن سعد ، طبقات الکبری، ج 2 ، ص 344 ، بیروت ، 1405 هـ ، 1985 م.
5- کوثری، محمد زاهد، مقدمه نصب لرأیه للحافظ زیلعی، ج 1، ص 15 ،بیروت دار الکتب العلمیة، 1416 هـ 1996 م.
6ـ الدولابی ، کتاب الکنی و الأسماء ، ج 1 ، ص 174 ،حیدر آباد هند،  1322 هـ.
7ـ حموی ، یاقوت ، معجم البلدان ، ج 4 ص 493 .
8ـ مذهب امام ابوحنیفه در قرن دوم و سوم هجری تدوین شد .
9ـ السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص 414 .
10ـ عسقلانی ، ابن حجر ، تهذیب التهذیب ، ج 10 ، ص 20 ،دار الکتب العلمیة،  1412 هـ 1994 م  .
11ـ بغدادی ، خطیب ، تاریخ بغداد ‍، ج 13 ص 339 ، المکتبة السلفیة مدینه منوره .
12ـ هیتمی ، احمد بن حجر ، الخیرات الحسان فی مناقب ابی حنیفة النعمان ،  ص 64 ،کراچی ، ایچ، ایم، سعید کمپنی،  1414 هـ.
13ـ ابن خلدون ، مقدمه ، ج 2  ، ص 905، ترجمه محمد پروین گنابادی ، تهران ،  شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، 1366 هـ ش  .  
14ـ موفق مکی ، مناقب ابی حنیفه ، ج 1  ، ص 95 ، هند ، حیدرآباد دکن ،  1321 هـ.
15-کوثری ، محمد زاهد ، مقالات ، ص76-75 ، کراچی،  1375 هـ ،ـ 
16ـ زیدان ، عبدالکریم ، المدخل لدراسة الشریعة الاسلامیة ، ص 141، بغداد،  1388 هـ ، .
17ـ سیوطی ، جلال الدین ،تبییض الصحیفة فی مناقب أبی حنیفة ، ص 130 ، کراچی ،  اداره القرآن و العلوم الاسلامیة ، 1990 م  هـ  .
18ـ کردری ، امام محمد ، مناقب ابی حنیفة ، ص 162 ، بیروت ،  دار الکتب العربی ، 1401 هـ 1981 م.
19ـ تاریخ بغداد ، ج 13 ص 338 .
20ـ همان منبع ج 13،ص 368 .
21ـ السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی ، ص 403
22ـ ابن تیمیه ، مجموع الفتاوی ، ج 20 ، ص 304 ، ریاض  ، مطابق 1381 هـ ق.
23ـ ابن قیم الجوزیة ، إعلام الموقعین ، ج 1 ، ص 77 ،  مکتبة السعادة ، 1374 هـ ق  .
24ـ ابن حزم ظاهری ، الإحکام فی اصول الأحکام ، ج 7 ، ص 54 ، مکتبة المعارف ، 1342 هـ ق  .

       

به نقل از :sunnionline.com